این هفته دانشگاه حضوری شد. شنبه و یکشنبه میرم قزوین و ساعت حدود 6 برمیگردم. دلم تنگ شده بود برای فضای کلاس و درس و دوستای دانشگاهم و خداروشکر کلا مجازی تموم نکردیم. حداقل یکماه حضوری خدافظی می کنیم با این دوران چهار ساله که شدت اتفاقاتش برای من مثل بیگ بنگ زمین بود.
پریشب داشتم سریال ها رو نگاه منداختم و یکی شون توجهم رو جلب کردم. the end of the fu..ing world. خیلی از دیدن این سریال لذت بردم و منو غرق خودش کرد. بدون اسپویل پیشنهاد میکنم ببینید، تینیجری و شیرینه مثل هم سبک های خودش و خیلی با سریالش حال کردم.
این روزا خیلی با دوستام درباره وضع کشور حرف میزنیم و از قضا یک استادی داره دانشگاه که برعکس بقیه خیلی حالیشه. یک ساعت کلاسش نشستم و کلا داشت حرف میرد اما نمیخواستم تموم بشه. (نقد اندیشه های سیاسی ) اسم درسه بود. آقای عمران کیانی اگه اشتباه نکنم استاد این درس هستش. حیف این همه وقت که مجازی تلف شد. اولین بار بود صداشو میشنیدم، حتی نمیدونستم قبل حضوری شدن اسم درس چی بود؟!
در پایان به نظرم همه آدما دارن واسه منفعت خودشون زندگی میکنن ، شاید یه زمان به خاطر این واقعیت از خودم بدم میومد. انتهای این اصل خودت رو از خودت متنفر میکنه و یکجا نشین، اما باید بپذیری که تو تمام طول عمرت دنبال معنا میگردی. این معنا ها هر چند وقت با شرایطت تغییر میکنه و هیچ وقت ثابت نیست. برای همین وقتی آدم همه چیزش رو هم از دست میده یه کور سوی نوری پیدا میکنه که باهاش ور بره تا سرگرم بشه.
امیدوارم معنا ها همیشه راحت پیدا بسن. قطعا لازمش اینه خودتو بشناسی وگرنه میری معنا هایی رو انتخاب میکنی که هم به خودت آسیب میزنه هم به بقیه!