جمعه شانزدهم آبان ۱۴۰۴ ساعت 1:54 توسط حسین | 

این روزا که از فیلم و سریال یکم فاصله گرفتم، دوباره جذب دنیای کتابا شدم. چند روز پیش، خیلی اتفاقی کتابی رو که مامان از کتابخونه وحدت آورده بود، برداشتم و چندتا ورق زدم.

بازم خیلی اتفاقی، اسم پدربزرگمو دیدم که یکی از راوی های کتاب بود! حقیقتاً پرام ریخت.

خیلی برام جالب شد و بیشتر ورق زدم و گفتم: ای دل غافل! از چه داستانی بی‌خبر بودم، بین انبوهی از داستانا و اتفاق‌های زندگی پدربزرگم و هم‌دوره‌ای‌هاش، که احتمالاً از قلم افتاده و برامون تعریفش نکرده بود.

اسم کتاب «جوانان درباری و آرمان‌شهر» بود و درباره شخصی به اسم بهمن حجت کاشانی، که داستانش خیلی جذاب بود واسه منی که به تاریخ علاقه‌مندم.

به خاطر همون هیجان، افتادم رو دور کتاب خوندن و خوشا به حالم که زینب و مامانو دارم. دوتا کتاب‌باز قهار که تو دنیای کتابا دارن پرواز می‌کنن و احتمالاً یه مدتی – که نمی‌دونم چقدر طول می‌کشه – منم قراره باهاشون پرواز کنم.

برچسب ها :

برگشتن به کتاب

مشخصات
وبلاگ شخصی و روزانه نویسی
حسین ام و 26 سالمه.