گاهی تو کشمش با خودم قرار میگیرم که الان باید بر خلاف میلم برم سراغ ارتباط گرفتن با آدما یا نه؟
تنها جایی که با این چالش ها رو به رو میشم محیط کار کارمندیمه چون واقعا از مقوله درست ارتباط گرفتن با اینکه خیلی تلاش میکنم سر در نمیارم، همیشه دچار سردرگمی عجیبی میشم.
در کنار اینکه ترجیح میدم مثل ربات وظایفمو انجام بدم بعضی وقتا انگار نیاز میشه یه پاتک بی دلیل به بقیه بزنم تا انگار مثلا ثابت کنم من الان با شما اوکی ام. اما همه اینا بر خلاف میلمه و از اونجایی که از کودکی عادت کردم بر خلاف میلم و باطنم عمل کنم. مثل یه عادت مزخرف یا اعتیادی که نتونی ترکش کنی اکثرا کارایی در ارتباط با آدما انجام میدم که خودم خیلی باهاشون حال نمیکنم و بر اساس عرف و اجتماع مجبور به انجام یه سری حرکات میشم.
شاید برای همینه که آرزوی قرار گرفتن تو محیط هایی رو دارم که همه چی به میل و علاقم باشه.
دوست دارم تلاش کنم عقیده آدما درباره من اصلا برام مهم نباشه و تا اینجا رسوندم که گاهی مهمه و گاهی نه!