سه شنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 1:57 توسط حسین | 

همیشه وقتایی که مسخره شدم، بلافاصله توی ذهنم حس بدش رو کشتم. نه اینکه ناراحت نشم یا بدم نیاد ولی همون لحظه حسش رو میکشم یه جوری که نهایتا چند دقیقه بعدش یادم میره.

از بچگی هم به خاطر خیلی چیزا از جمله وزن و چابک نبودن مسخره شدم ولی هیچ وقت سعی نکردم اون وضعیت رو اصلاح کنم که به خاطرش مسخره نشم.

دلیل اصلی‌شم اینه واقعا حرف مردم برام اهمیتی نداره. خودم هر وقت بخوام وضعیت رو تغییر میدم. اما الان افسردگی با نمیدونم هر چیزی که هست نمیذاره که به سمت سلامتی برم. همش منو برمیگردونه عقب و عقب تر و این وسط وضعیت سلامتی و ... هم بدتر میشه.

باید این وضعیت تغییر کنه!

برچسب ها :

سلامتی

یکشنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 16:21 توسط حسین | 

بعد از چند ماه دوباره واسه یک روز رفتم سفر با علی که اولین بار بود باهاش مسافرت میرفتم. خوش گذشت و کلی شهر های جدید رفتیم که قبلا نرفته بودم مثل شهر های استان مازندران: ساری، قائم شهر و ...

سفر همیشه خوبه چون کلا ذهنت رو خالی میکنه و فقط به سفر فکر میکنی حتی خودت رو بکشی هم ذهنت از سفر در نمیاد بیرون و برای همین ریکاوری خوبی محسوب میشه. گرچه ممکنه طول سفر کلی چالش تجربه کنی ولی جذابیتش به همونه.

برای ما ایرانی ها که سفر چیز عجیبی محسوب میشه و از نظر مالی پدر صاب بچه مون درمیاد، همون یه روزش هم میتونه دستاورد بزرگی باشه.

خلاصه که خوب بود و حالا ۱۲ فروردینه و از سه شنبه باید حاجی حاجی مکه پاشم برم مدرسه و دوباره پرورش بدم بچه ها رو! نماز و قرآن خونشون کنم و تبلیغات اسلام انجام بدم.

برچسب ها :

سفر

جمعه دهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت 3:3 توسط حسین | 

دنیای مخملی بلاگفا برای من همیشه ساعت ۳ یا ۴ صبح خورشیدش طلوع میکنه.

اینجوریه که اول این خاطره میاد تو ذهنم : روزی که با یکی از دوستام توی ایستگاه قطار طبس بودم و خبر سرطان مادربزرگم رو شنیدم از مامان.

نمیدونم چرا ولی همیشه ترتیبش اینجوریه! بعدش با یه مزه تلخ و دل افسرده گوشیو از بالاسری برمیدارمو سرچ میکنم blogfa.com و وارد حسابم میشم و صاف میرم بوکخوان و نوشته های زینبو میخونم چون میدونم همیشه یه چیز جدیدتر از من داره اینجا و هیچ وقت چس ناله نمیکنه. یکم امید میگیرم و یه متن جدبد مینویسم مثل همین الان. همیشه همینجوری بوده!

گوشم درد میکنه انگار یه ابر بزرگ رفته توش و صدای فوت فوت میاد. نمیدونم چه مرگشه. فردا میرم برای میگ تویز خرید کنم با علی که این کار تقریبا سه ماهه جون تازه ای بگیره شاید درآمدش بتونه حداقل به علی کمک کنه.

رها و رضوانه هم دارم برمیگردونم تهران که باز رنگ رها کم میشه از خونه و این بده چون بچه امیدبخشه برای هر خونه. ولی خب مسئولیتش انقدر زیاده که وقتی بهش فکر میکنم همیشه یک قدم میبرم عقب تر واسه اینکه به خاطر خودم هیچ وقت به بچه فکر نکنم.

شاید این روزا تنها خلاقیتم روی همین بلاگفا باشه چون بقیه جاها چت جی بی تی داره جام کار میکنه. واقعا دنیای عجیبیه هوش مصنوعی. خیلی خوبه که توی طول عمر من به وجود اومد.

دوست دارم دفعه بعدی که میام اینجا یه اتفاق خوب برام افتاده باشه که ارزش گفتن داشته باشه ✌️

برچسب ها :

دنیای بلاگفا

مشخصات
وبلاگ شخصی و روزانه نویسی
حسین ام و 26 سالمه.