دوشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 3:29 توسط حسین | 

از وقتی بچه بودم فقط و فقط استرس نداشتن مادرم منو اذیت میکرد و تبدیل به فوبیای غم انگیزی برام شده بود. وقتی خبر مرگ بقیه رو میشنیدم، راه هم حسی ام با عزیزان اون آدم این بود که خودم رو در اون موقعیت با از دست دادن مادرم مقایسه میکردم و غصه میخوردم. هیچ وقت به بعد دیگه مرگ دقت نمیکردم که واقعا آزادی از رنجه. اگر یک جمله از قران یادم باشه همینه که میگه مرگ آزادی انسان از رنج هاست.

واقعا چرا باید به خاطر آزادی آدما از درد و رنج قصه خورد؟ اونم به سبک ایرانیش، که واقعا از ملازماتش بدم میاد و هیچ کدوم ذره ای برام معنی نداره.

اطرافیان یک شخص به واسطه تعاملات زیادی که با اون فرد داشتن و خاطراتی که رقم زدن دچار احساس از دست دادن میشن.

بقیه آدما فقط و فقط به چشم سنت و آیین برای اون آدم رها شده عزاداری میکنن.

کلام آخرم اینه، خیلی دوست دارم وقتی که نسیب من شد مرگ هیچ آدمی حتی خبردار هم نشه، چه برسه به اینکه بخواد در مراسمات شخمی مرگ من هم شرکت کنه. از مراسمات مکزیکی ها برای مرگ خوشم میاد عقایدشون حداقل جذابه و همراه با جشن گاهی...

برچسب ها :

خبر مرگ

یکشنبه بیست و سوم مرداد ۱۴۰۱ ساعت 6:3 توسط حسین | 

وقتایی که حالت خیلی خرابه همیشه به درون خودت پناه میبری. جست و جو میکنی بلکه راهی برای آزادی پیدا کنی...

واقعا آزادی چه معنایی داره برای انسان؟!

وقتی روح آدم سالم و روان باشه به یقین احساس آزادی میکنه. من وقتی موسیقی خیال رو گوش میکنم احساس آزادی میکنم.

خیلی درخشانه، خیلی آزاده ، خیلی روی ابراست ، حسشو دوست دارم.

نجاتم میده منو از خودم. گوشش کنید.

دانلود آهنگ

برچسب ها :

خیال

مشخصات
وبلاگ شخصی و روزانه نویسی
حسین ام و 26 سالمه.