به بچه هاتون یاد بدید جرات داشته باشن و بتونن درست تصمیم بگیرن و در اصل بدونن با خودشون چند چندن. در آستانه بیست و شش سالگی هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیست و این شده بزرگترین عذاب من. این روزا بدجوری بلاتکلیفم با خودم. اخلاقیاتم درست مثل پدر و مادرمه. با اینکه کاملا طبیعیه این اتفاق ولی ازش راضی نیستم. تو این دنیا اگه بد نباشی به بدترین شکل ممکن قراره زندگی کنی و احتمال زیاد راحت هم نمیمیری چون معمولا اینجوری بوده.
بین هزاران آدم که همه با دوز و کلک زندگی میکنن. کسایی که دوست دارن صادقانه و درست زندگی کنن قطعا قراره خیلی اذیت بشن. یا باید تحملشون رو ببرن بالا یا اینکه برن... توی دلم شدیدا دوست دارم از کاری که 18 سالگیم انتخاب کردم بیام بیرون و ازش راحت بشم ولی جراتشو ندارم به خاطر خیلی از چیزا که اصلی ترین دلیلش پوله و آخرین دلیلش حرف بقیه آدما.
حرف آدما رو تحمل میکنم چون از اول زندگی آموزش اختصاصی 26 ساله دیدم براش ولی پول و مسائلی از این دست شوخی بردار نیست. گرچه تحمل بی پولی هم برام کار سختی نیست. بعد از مدت ها از انرژی های جهان (خدا) میخوام برام کاری بکنن و از دست خودم نجاتم بدن. میدونم تا نخوام خودم این اتفاق نمیوفته ولی خودم مشکل داره و نمیتونه بخواد. پس باید اتفاق دیگه ای بیوفته. با تمام وجود میخوام از خودم که اراده و جزم انصراف از کاری رو بهم بده که میدونم باعث تمام مشکلات شخصیم با خودم شده. فقط نمیتونم این مشکل رو از خودم جدا کنم و راحت بشم.
پ.ن : بلاگفا تنها جایی تو این جهانه که میتونم راحت باهاش حرف بزنم. خوبه که هستی!