سه شنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۱ ساعت 1:46 توسط حسین | 

امروز به جای یکی از معلما رفتم برای تدریس کلاس های هفتم، برای اینکه نظم بگیره کلاس و بتونم ادارش کنم متوسل شدم به ابزار تنبیه فیزیکی! البته در‌حد پس گردنی و با عصبانیت، هل دادن دانش آموز به سمت بیرون کلاس.

نوجوون ها واقعا گاهی اوقات غیر قابل تحمل ان و خیلی وقت ها هم شیرین و پایه صحبت. در واقع خودشون هم نمیدونن که چرا اینجوری میشه ولی توی سن بلوغ احوالات آدم مدام در حال تغییره و باعث میشه از دید بقیه مودی به نظر بیای.

تدریس رو به طور کلی دوست دارم ولی یکی از دلایلی که در حال حاضر به خاطرش از تدریس خوشم نمیاد خود‌ دانش آموزان!

من کاملا درک میکنم توی محیط مدرسه های ایران چه بخوای چه نخوای نمیتونی از کلاس درس لذت ببری. به خاطر محیط داغون زندان طورش یا پشت هم نشستن بچه ها، تایم کلاسی اشتباه و هزار تا دلیل دیگه... برای همین معلمی که میخواد واقعا از کلاسش بازدهی بگیره تقریبا از تمام وجودش باید مایه بزاره تازه شاید نتیجه بده. برای همین من نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم، چون هر کاری رو انجام میدم ناخودآگاه صد درصد توانم رو میزارم و میدونم باعث میشه پدرم دربیاد و رد بدم.

واسه همین شناختی که از خودم بدست آوردم به این نتیجه رسیدم که تدریس تا اطلاع ثانوی برام جالب نیست.

یکی از معلما چند هفته پیش میگفت فلان دانش آموز رو زدم شبش نتونستم بخوابم. اونجا درک نکردم ولی الان که برای خودم تجربه شده، واقعا همینطوره! اما واقعیت همیشه باید پذیرفته بشه. تجربه گاهی وقتا هزار برابر علم تعیین میکنه که توی لحظه باید چیکار کنی. که اگه اون لحظه بخوای از چیز دیگه ای غیر از تجربه استفاده کنی ممکنه به فنا بری! مخلص کلام کاش آدم بدونه همیشه بهترین انتخاب در لحظه چیه :|

برچسب ها :

عذاب وجدان

مشخصات
وبلاگ شخصی و روزانه نویسی
حسین ام و 26 سالمه.